داستان

داستان یک قطره عسل: وقتی یک قطره عسل باعث درگیری بین بقال و شکارچی شد!‎

داستان یک قطره عسل: یک مرد شکارچی بود و یک سگ شکارچی تربیت‌شده داشت که با او کمک می‌کرد. سگ شکاری سگی بود لاغراندام با دست‌ها و پاهای باریک و بلند که از هر حیوانی تندتر می‌دوید و همین‌که شکارچی فرمان می‌داد…..

این حکایت هم جالبه: قصه خیاط و کوزه از سری داستان های زیبای قابوس‌نامه

داستان یک قطره عسل

سگ، خرگوش‌ها و آهوها را دنبال می‌کرد و آن‌ها را می‌گرفت و پیش صاحبش می‌آورد یا هر وقت شکارچی مرغی چیزی را با تیر می‌زد سگ می‌دوید و پیش از اینکه شکار بمیرد آن را زنده نزد شکارچی می‌رسانید.

یک روز مرد شکارچی با سگش به شکار رفت و در دنبال آهویی گذارشان به کوهستانی افتاد که خیلی سبز و خرم بود و در پستی‌ها و بلندی‌ها درخت‌ها و گل‌ها و علف‌های فراوان روییده بود و در آن کوهستان به غاری رسیدند.

شکارچی عسل فراوانی پیدا کرد

شکارچی نگاه کرد دید در اطراف غار زنبورهای عسل پرواز می‌کنند و از شکاف یک سنگ قطره‌قطره عسل می‌چکد. فهمید زنبورهای عسل در شکاف سنگ‌ها خانه دارند و این‌طور که معلوم است مدت‌هاست پای انسانی به آنجا نرسیده و عسل‌های زیادی جمع شده و لابه‌لای سنگ‌ها از عسل لبریز شده و از شکاف سنگ‌ها عسل جاری شده و روی خاک خشک می‌شود.

مرد شکارچی از دیدن این وضع بسیار خوشحال شد و با خود گفت: «اگر هیچ‌کس دیگر گذارش به اینجا نیفتد تا مدتی از زحمت شکار راحت می‌شوم و هرروز می‌آیم قدری از این عسل به شهر می‌برم و می‌فروشم و با آن زندگی می‌کنم و تا مدت‌ها این عسل تمام نمی‌شود زیرا دامنه کوه و صحرا پر از گل و سبزه است و زنبورها که در اینجا وطن دارند خیلی زیاد هستند و کارشان هم ساختن عسل است.»

داستان یک قطره عسل-1

این حکایت هم جالبه: حکایت آموزنده گربه سفید: گربه فداکاری که جان کودک میرغضب را نجات داد!

تنها مشکلی که در میان بود هجوم زنبورها بود؛ اما در دنیا هیچ کاری بی‌زحمت نیست. شکارچی لباس‌های خود را محکم بست و صورت خود را با پارچه‌ای پوشاند و بااحتیاط کوزه‌ای را که برای آب همراه داشت از عسل پر کرد و به شهر برگشت و عسل را برای فروش به بازار برد و سگش هم همراهش بود.

شکارچی عسل ها را برای فروش به بازار برد

شکارچی به یک دکان بقالی نزدیک شد و گفت: «قدری عسل خالص دارم می‌خواهم بفروشم.»

مرد بقال کوزه عسل را گرفت و کمی از آن را چشید و گفت: «آفرین بر تو و بر این عسل! من همیشه چند جور عسل موجود دارم، عسلی دارم که خودم آن را از دهات می‌آورم و تصفیه می‌کنم و موم آن را جدا می‌کنم و عسل خالص را می‌فروشم.

عسل دیگری دارم که آن را با مومش از کندو خارج می‌کنند و می‌آورند و می‌خرم و همان‌طور با موم می‌فروشم، عسل دیگری هست که تصفیه‌شده می‌آورند و جداگانه خریدوفروش می‌کنم و گاهی شربت قند و مربا با آن مخلوط کرده‌اند و مشتری‌های عسل شناس آن را نمی‌پسندند، عسل‌های خالص هم که از هر ولایتی می‌آورند مزه مخصوص دیگری دارد.

اما این عسل از همه آن‌ها بهتر است، از عطر آن و مزه آن معلوم است که عسلی خالص است و از ولایتی آمده که گل‌ها و گیاهان آن معطر بوده است. من آدم باانصافی هستم و این عسل را از قیمت فروش بهترین عسل‌هایم گران‌تر می‌خرم. فقط می‌خواهم قول بدهی که هر چه عسل داری همیشه برای من بیاوری.»

شکارچی خوش‌حال شد و گفت: «بسیار خوب، قول می‌دهم. من با هیچ‌کس دیگر صحبت نکرده‌ام و عسل هم بسیار دارم، اگر بدانم که عسل را به قیمت حسابی خریده‌ای و مرا مغبون نکرده‌ای هرروز یک کوزه از همین عسل برایت می‌آورم.»

مرد بقال خوشحال شد و کوزه عسل را در ترازو گذاشت و آن را وزن کرد و بعد خواست عسل را در ظرف دیگر بریزد و کوزه خالی را هم بکشد و وزن خالص عسل را معلوم کند.

درگیر راسوی بقال و سگ شکارچی

این بقال در دکان یک راسو داشت که آن را به‌جای گربه نگاه داشته بود تا موش‌های دکان را بگیرد و موقعی که می‌خواست عسل را در ظرف دیگر بریزد یک قطره عسل روی زمین چکید و راسو که مواظب کار بقال بود فوری جلو دوید تا عسل را از زمین بلیسد. در این هنگام سگ شکاری که همراه مرد شکارچی بود و از اول از دیدن راسو ناراحت شده بود به راسو حمله کرد و گردن راسو را گاز گرفت و خون از گردن راسو جاری شد.

مرد بقال که به راسوی خودش خیلی علاقه داشت از حمله سگ شکاری عصبانی شد و ناسزاگویان دست دراز کرد چوب قپان را برداشت و با یک حرکت محکم بر فرق سگ کوبید و سگ گیج شد و بی‌هوش افتاد.

مرد شکارچی که سگ خود را بسیار عزیز می‌داشت اوقاتش تلخ شد و کوزه عسل را برداشت و بر سر مرد بقال شکست. مرد بقال فریادی زد و از هوش رفت، همسایه روبروی بقال که این ماجرا را دیده بود بازاری‌ها را خبر کرد و گروهی اطراف مرد شکارچی را گرفتند و شروع کردند به کتک زدن و ناسزا گفتن.

دعوا بالا گرفت

مرد شکارچی هم که خود را در برابر آن‌ها تنها دید کارد شکاری خود را از کمر کشید و چند نفر را زخمی کرد و دادوفریاد بلند شد و در این حال پاسبان‌ها سر رسیدند و مرد شکارچی و چند نفر از بازاری‌ها را گرفتند و پیش داروغه بردند و گفتند: «این مرد بازار را شلوغ کرده و این‌ها با او گلاویز بودند.»

داروغه از یکی‌یکی تحقیق کرد و گفت: «بروید ببینید مرد بقال زنده است یا نه.» خبر آوردند که بقال سالم است سرش کمی زخم شده و چیزی نیست. داروغه همه را پیش قاضی فرستاد و گفت: «هرچه قاضی بزرگ رأی بدهد اجرا می‌شود.»

حکم قاضی

قاضی از مرد بقال و صیاد و همسایه بقال و دیگران سرگذشت دعوا را پرسید و بعد گفت: «راسو حیوان است و می‌خواست یک قطره عسل بخورد، راسو را نمی‌توان مجازات کرد.

سگ هم حیوان است و به راسو حمله کرده است، سگ را هم نمی‌توان مجازات کرد؛ اما مرد بقال اگر اندکی گذشت و صبر و تحمل داشت سگ را هلاک نمی‌کرد و اگر شکارچی هم اندکی گذشت و انصاف داشت مرد بقال را نمی‌زد.

چون تقصیر از خودش بوده که سگ شکاری را به بازار آورده. مردم هم به ‌طرفداری از همسایه خود جمع شده‌اند و اگر مرد شکارچی را کتک زده‌اند به خیال خودشان از همسایه آشنای خود دفاع کرده‌اند و مرد شکارچی هم از ترسش کارد را کشیده و به خیال خودش از جان خود دفاع کرده.

ما می‌توانیم همه را جریمه کنیم و مجازات کنیم زیرا هرکدام وقتی ظلمی از کسی دیدند باید به داروغه و حاکم مراجعه کنند و نباید خودشان اختلاف کوچک را بزرگ کنند: حالا آیا کسی شکایت دارد؟»

از میان حاضران هیچ‌کس حرفی نزد. قاضی گفت: «گناه شما همه نادانی است و تا وقتی مردم بی‌سواد و نادان و عوام هستند هرروز این چیزها پیدا می‌شود.

اگر مردم همه باسواد و وظیفه‌شناس باشند آن‌وقت شکارچی سگ شکاری را بی‌قیدوبند به بازار نمی‌آورد و مرد بقال به‌جای گربه در دکان راسوی تربیت ناپذیر نگاه نمی‌دارد و اگر سگی به راسویی حمله کند با چوب قپان سگ را نمی‌کشد.

داستان یک قطره عسل-2

این حکایت هم جالبه: این مطلب هم جالبه: حکایت تاجر و قماربازان ونیزی: چگونه مرد کور با راهنمایی اش به تاجر، قماربازان شهر را ضربه فنی کرد!

بلکه به قاضی مراجعه می‌کند و تاوان آن را می‌گیرد و دعوا تمام می‌شود؛ و اگر سگی کشته شد یک انسان کوزه‌ای را بر سر انسان دیگر نمی‌کوبد بلکه به حاکم مراجعه می‌کند و قیمت سگ را مطالبه می‌کند.

وقتی شهر، داروغه و محتسب و حاکم و قاضی دارد همه این اختلاف‌ها تا کوچک است حل می‌شود اما عیب بزرگ، جهل و نادانی است. همه جنگ‌ها و دعواها از اول کوچک است و مردم نادان آن‌ها را بزرگ می‌کنند. این دعوا هم از یک قطره عسل شروع شده است و چون صیاد که باعث این فتنه بود سگش را از دست داده و کسی هم شکایتی ندارد همه را مرخص می‌کنم.»

امیدوارم از داستان یک قطره عسل استفاده کرده باشید. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش سرگرمی مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + 8 =

دکمه بازگشت به بالا