داستان

مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان+داستان جالب و شنیدنی

مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان: آورده‌اند که در زمان قدیم، شاعری بود که از این دیار به آن دیار سفر می‌کرد و مدح بزرگان می‌گفت و درمی چند می‌گرفت و زندگی خویش می‌گذرانید. روزی از روزها، ازقضای روزگار، گذر شاعر مداح به دهی افتاد که در آنجا جمع دزدان زندگی می‌کردند. آنجا دِهِ دزدان و راهزنان بود.

 

مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان

شاعر با خودش گفت: «شانس و اقبال با من یار است، جای خوبی آمده‌ام. دزدها و راهزن‌ها معمولاً ثروتمندند، همان‌طور که بسیاری از ثروتمندان دزد و راهزن‌اند. بهتر است بروم و مدح امیر دزدها را بگویم. او بی‌شک جایزه‌ی خوبی به من خواهد داد. چون او ثروتش را بدون رنج و زحمت به دست آورده است، بنابراین در بخشندگی، کارش بی‌حساب خواهد بود و هر چه بخواهم به من خواهد بخشید.»

بعد با خودش فکر کرد: «ولی درباره‌ی دزدها چه مدحی بگویم. در شعر بگویم که دزدها کار خوبی می‌کنند که دزدی می‌کنند؟ ولی چاره‌ای نیست. من که قلباً مدح او را نمی‌گویم. فقط چند بیت سر هم می‌کنم که جایزه‌ای بگیرم. گور پدر دزدها! چه‌کار دارم که کارشان درست است یا نادرست؟ من کار خودم را می‌کنم. طرف می‌خواهد دزد باشد یا آدم درستکار. در شعرم به دزد می‌گویم دزد و به زاهد می‌گویم زاهد.»

شاعر در گوشه‌ای نشست و باعجله قصیده‌ای ساخت و پرداخت و راه خانه‌ی امیر دزدان را در پیش گرفت. با پرس‌وجو، توانست خانه‌ی امیر دزدان را پیدا کند. امیر دزدها که کنار پنجره ایستاده بود پرسید: «با من چه کار داری؟»

شاعر گفت: «من شاعرم. مدح تو را گفته‌ام. اگر اجازه دهی به درون می‌آیم و شعرم را برایت می‌خوانم.»

امیر دزدها گفت: «لازم نکرده، همان‌جا بمان و شعرت را بخوان!»

شاعر گفت: «آخر اینجا خیلی سرد است. مگر نمی‌بینی که زمین، یخبندان است؟ اجازه بدهید در خانه شعر را بخوانم. در کنار آتش بهتر می‌توانم شعرم را بخوانم.»

امیر دزدها گفت: «حرفِ اضافی موقوف. می‌خواهی همان‌جا بخوان، نمی‌خواهی بزن به چاک!»

شاعر به‌ناچار پای پنجره و در سرما ایستاد و شعر را خواند. دست‌وپایش از شدت سرما می‌لرزید. وقتی شعرش را خواند و تمام کرد، منتظر ماند تا امیر دزدها مزدش را بدهد.

امیر دزدها با دقت به شعر شاعر گوش کرد. بعد از تمام شدن شعر، خیره‌خیره در چهره‌ی او نگریست. شاعر خوشحال شد و در دلش گفت: «گویا از شعرم خوشحال شده است. حالاست که کیسه‌ی زری به‌سویم پرتاب کند و تلافی این سرما و یخبندان را بکند. کیسه‌ی زر گرمم می‌کند و یخ‌های وجودم را آب خواهد کرد.»

امیر دزدها پس‌ازآنکه لحظه‌ای چند در او خیره نگریست، فرمود تا جامه از او بَر کَنند و از ده به در کنند…

شاعر بیچاره، حتی نتوانست کوچک‌ترین اعتراضی بکند. لباس‌هایش را از تنش درآوردند و در آن سرمای کشنده رهایش کردند. شاعر در آن سرمای زمستان و روی زمین یخ‌بسته، سر و پا برهنه به راه افتاد تا هرچه زودتر از آن ده شوم بیرون رود.

مسکین، برهنه به سرما همی رفت. سگان در قَفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند!شاعر بیچاره خم شد که سنگی بردارد و به‌سوی سگ‌ها پرتاب کند تا شاید بترسند و بگریزند، اما از بختِ بد شاعر، سنگ‌ها یخ بسته بودند و به زمین چسبیده بودند. شاعر بیچاره هر چه کوشید سنگی را از زمین بکند نتوانست که نتوانست. عاجز شد و با عصبانیت لگدی به‌سوی سگ‌ها پراند و باخشم فریاد زد: «این چه حرامزاده مردمان‌اند. سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!»

امیر دزدان که در خانه و کنار پنجره ایستاده بود و او را تماشا می‌کرد و می‌خندید، از سخن او خوشش آمد و تصمیم گرفت که پاداشی به او بدهد. فرمان داد تا او را برگردانند. هنگامی‌که شاعر بازگشت، امیر دزدان از او عذرخواهی کرد و گفت: «ای حکیم! سخن تو مرا خوش آمد. از من چیزی بخواه تا بدهم. هرچه می‌خواهی بگو!»

شاعر که می‌دانست خیری از دزدان به او نخواهد رسید، درحالی‌که از سرما می‌لرزید گفت: «جامه‌ی خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی

امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو اُمید نیست، شر مرسان

سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مَزید کرد و درمی چند.

مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان-1

این حکایت هم جالبه: حکایت مرد طمع‌ کار: چیزی که مال تو نیست را برندار!

معنی اصطلاح مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان

۱- یعنی با توجه به سابقه ای که داری، می دانیم هیچ منفعتی از تو به ما نمی رسد. پس از ما دور شو که از شر و زیانت در امان باشیم.

۲- یعنی از تو که هیچ خیری به ما نمی رسد لااقل برایمان دردسر درست نکن.

امیدواریم از حکایت مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

 

این داستان ها هم جالبه بخوانید:

حکایت خارکن پیری که با چرب زبانی سلطان محمود را سرکیسه کرد!

داستان ضرب المثل عروس نمی‌توانست برقصد می گفت زمین کج است!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه + چهار =

دکمه بازگشت به بالا