افسانهای زیبا در مورد پیدایش هندوانه و خربزه!
پیدایش هندوانه و خربزه: انوشيروان زنجيرى جلوى قصرش آويزان کرده بود و نگهبانى هم براى آن گذاشته بود تا هر کس که به او ظلم شده بود و يا مشکلى داشت، آن زنجير را به صدا درآورد….
این حکایت هم جالبه: حکایت مرد خیالباف و کوزه روغن: داستان مرد فقیری که یک شبه داماد شاه شد!
پیدایش هندوانه و خربزه
يک روز نگهبان زنجير مىبيند مارى مىآيد و دور زنجير چنبره مىزند. خبر به انوشيروان مىبرند و انوشيروان دستور مىدهد در شهر جار بکشند که نجار با ارهاش، بنا با تيشهاش، بزاز با قيچىاش، بقال با ترازويش، آهنگر با کورهاش، نعلبند با چکشش، در ميدان جمع شوند.
همه آمدند و مار هم آمد و از کنار همه گذشت تا اينکه به نجار رسيد. جلوى نجار ايستاد. انوشيروان رو به نجار کرد و گفت: اى نجار. تو به فرمان مار برو، اگر اين مار آسيبى به تو برساند، اولاد به اولاد، من همهشان را از مال دنيا بىنياز مىکنم. اگر هم رفتى و برگشتى که انعام بزرگى پيش من داري. نجار قبول کرد و مار به او اشاره کرد که ارهات را بردار.
مار رفت و نجار بهدنبالش، تا اينکه به غارى رسيدند. نجار ديد آنقدر مار در اينجا جمع شده که جاى سوزن انداختن هم نيست. مار رفت نزديک شاه مارها که بالاتر از همه نشسته بود و دو تا شاخ از دهانش بيرون زده بود.
این حکایت هم جالبه: اصطلاح با بزرگان پیوند کرده از کجا آمده است+ داستان جالب و شنیدنی
نجار ديد شاه مارها از قرار گوزنى را بلعيده، اما شاخهاى گوزن در دهان مار مانده و نزديک است که شاه مارها را خفه کند. نجار ارهاش را برداشت و شاخهاى گوزن را اره کرد و شاه مارها را نجات داد.
موقع برگشتن، شاه مارها به نجار تحفهاى داد. نجار نگاه کرد و ديد دو تا دانهٔ عجيب، در دستمال پيچيده شده. دستمال را برداشت و آمد. به دربار انوشيروان که رسيد، حال و حکايت را تعريف کرد و دانهها را به انوشيروان داد. انوشيروان، بعد وزير، بعد وکيل به دانهها نگاه کردند و نشناختند.
وزير گفت: پادشاه به سلامت باد. اين هر چه باشد، خوردنى نيست، شايد کاشتنى باشد. اينها را بکاريم تا ببينم چه مىشود.
انوشيروان قبول کرد و دانهها را به باغبانها داد و دستور داد دانهها را کاشتند. مدتى گذشت و دانهها سبز شدند. باغبانها مراقبتشان کردند تا يکيشان گل داد و به بار نشست. باغبانها خبر به انوشيروان بردند.
انوشيروان با وزير و وزراء جمع شدند که حالا چه کار کنيم؟ وزير دوباره درآمد: پادشاه به سلامت باد. شايد اصلاً خوردنى نباشد. دستور بدهيد خر و بزى بياورند و هر روز از اين ميوه به آنها بدهند، اگر نمردند که خوردنى است.
خرى و بزى آوردند و چند روزى از اين ميوه به آنها دادند و ديدند هر روز پروارتر مىشوند. اسمش را گذاشتند خربزه و خودشان هم خوردند و ديدند طعم و مزهاش خوب است.
این حکایت هم جالبه: داستان اصطلاح بنازم این سر را که تا به حال نشکسته !؟
بعد از آن، دانهٔ دوم بار داد. گشتند و يک هندى پيدا کردند که زنده بودن و مردنش فرقى نمىکرد. آن را هم دادند او خورد و آب از لب و لوچهاش راه افتاد و باز هم خواست. اسم آن را هم گذاشتند هندوانه.
– پيدايش خربزه و هندوانه
– قصههاى مردم، ص ۲۶
– سيد احمد وکيليان
– نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹
امیدواریم از حکایت پیدایش هندوانه و خربزه خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.
درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانیها دور میکند و به ما اجازه میدهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین میدهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.
این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.