داستان

ماجرای دو سقا؛ مرغ همسایه غاز نیست، مرغ است!

ماجرای دو سقا: یک مرد سقا بود و کارش این بود که هرروز مشک خود را به دوش بیندازد و از سر چشمه برای مردم آب ببرد. یک جام کوچک هم همراه داشت که اگر در میان راه کسی آب خواست به مردم آب بدهد…..

این حکایت هم جالبه: حکایت زیبای اشتباه اردک از کلیله و دمنه: پرسیدن، کلید حل هر مسئله است!

ماجرای دو سقا

یک روز وقتی مشک را پر از آب کرده بود و از راهی می‌رفت رسید به یک سقای دیگر که از راه دیگری می‌رفت. سقای اولی سقای دومی را صدا زد و گفت: «یک‌قدری از آن آب به من بده بخورم.»

سقای دومی گفت: «مگر عقلت کم است، خودت سقایی و آب داری. بریز و بخور.»

سقای اولی گفت: «درست است که خودم آب دارم ولی من از بس این آب را خورده‌ام دیگر دلم از این آب گرفته است. حالا هم تشنه‌ام و می‌خواهم آب تازه‌ای بخورم، چیزهای تازه و نو صفای دیگری دارد.»

سقای دوم پرسید: «مگر تو از کجا می‌آیی و آب را کجا می‌بری؟»

سقای اول گفت: «از سر چشمه می‌آیم و آب را به آشپزخانۀ کدخدا می‌برم.»

سقای دوم گفت: «پس اشتباه می‌کنی و هر چیزی که به نظر تو تازه است صفای دیگر ندارد، صفای دیگر چیزی دارد که نداشته باشی و به آن محتاج باشی، دلت هم از آب نگرفته است، شاید مزۀ آب را نمی‌فهمی، شاید جامی که با آن آب می‌خوری پاکیزه نیست، شاید گرسنه باشی، شاید تنبل باشی و شاید از سقایی خسته شده باشی و دلت بهانه می‌گیرد، اما تشنه نیستی.

ماجرای دو سقا-1

به عقیده من کسی که خودش آب سرچشمه را دارد و از دیگران آب می‌خواهد اصلاً معنی آب را نمی‌داند و هوس‌بازی را با تشنگی عوضی گرفته است.»

سقای اول گفت: «این چه حرفی است که می‌زنی؟ هرکسی از چیزهای تازه خوشش می‌آید، مردم در خوراک هم همیشه یک‌چیز را نمی‌خورند، آنکه هرروز آبگوشت دارد گاهی پلو می‌خورد، آنکه هرروز پلو می‌پزد آبگوشت را هوس می‌کند.»

سقای دوم گفت: «پلو و آبگوشت دو چیز است و آنکه خوراکش را عوض می‌کند به خوراک تازه احتیاج دارد؛ اما آب، آب است، آب مشک من هم شربت که نیست همان آب است، روان‌تر هم نیست، خیس‌تر هم نیست ولی آبی است که به درد کار خودم می‌خورد.

تو مثل آدم‌هایی می‌مانی که از خودشان شک دارند و خیال می‌کنند. هر چه در دست دیگران است خوب‌تر است و هرروز می‌خواهند همرنگ دیگران شوند و از این‌که خودشان باشند خجالت می‌کشند. بله تغییر آب‌وهوا خوشایند است ولی نو و تازه چیزی است که دردی را دوا کند و خودت نداشته باشی.»

سقای اولی گفت: «حالا دیدی، من از تو یک پیاله آب خواستم و تو این‌قدر فلسفه می‌بافی.»

سقای دوم گفت: «من دلم به حال تو می‌سوزد که دردی داری، اما درد خودت را نمی‌شناسی، درد تو تشنگی نیست، تشنگی آدم را به آب رهبری می‌کند و تو آب داری و از تشنگی می‌نالی. ببینم آیا وقتی می‌خواهی آب را در جام بریزی بازویت درد نمی‌گیرد؟»

سقای اولی گفت: «چرا، چرا، بازویم درد می‌کند، همیشه برای برداشتن و ریختن آب از درد بازو رنج می‌کشم.»

سقای دوم گفت: «نگفتم، پس معلوم شد که تشنه هستی اما سقایی به درد تو نمی‌خورد، اینکه خیال می‌کنی آب من تازه و نو است اثر درد بازو است. باید بروی درد بازویت را علاج کنی، کسی که بیمار است از همه‌چیز بهانه می‌گیرد و خیال می‌کند ماست هم باید سیاه باشد، تخم‌مرغ هم باید چهارگوش باشد و همۀ اندازه‌ها باید به هم بخورد.»

سقای اولی گفت: «راست می‌گویی آب عیبی ندارد، ولی خودم خسته‌ام و تنبلم، حالا یک پیاله آب به من می‌دهی یا نه؟»

سقای دوم جام او را گرفت و پر از آب کرد و به دستش داد. او هم خورد و گفت: «با همۀ این‌ها که گفتی این آب شیرین‌تر بود و خیلی به دهنم مزه کرد.»

سقای دوم گفت: «همان است که گفتم، اگر بروی و درد بازویت را علاج کنی دیگر این‌طور خیال نمی‌کنی، حالا چون از سقایی عاجزی به آب تهمت می‌زنی و خیال می‌کنی که از تازگی آب من لذت می‌بری، درحالی‌که تو از سر چشمه آب آورده‌ای و به خانۀ کدخدا می‌بری، اما این آب را من از حوض خانۀ کدخدا آورده‌ام و برای گاو و گوسفند می‌برم. آبی که ما خودمان می‌خوریم از همان سرچشمۀ شما برمی‌داریم.»

سقای اولی گفت: «پس عجب آدم بدی هستی که از اول این را نگفتی.»

سقای دومی گفت: «حالا که هوشیارت کردم این حرف را می‌زنی، وگرنه همین حالا می‌گفتی که این آب بهتر است. تا حالا از آب سر چشمه بهانه می‌گرفتی حالا از من بهانه می‌گیری. آدم خسته و بیمار همیشه بهانه می‌گیرد. نه برادر، برو و قدر آنچه را داری بدان، آب سرچشمه گناهی ندارد، تو آب شناس نیستی و تو سقا نیستی.»

ماجرای دو سقا-2

این حکایت هم جالبه: اصطلاح از این ستون به آن ستون فرج است از کجا آمده است+داستان جالب و شنیدنی

امیدواریم از حکایت ماجرای دو سقا خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × پنج =

دکمه بازگشت به بالا