داستان

داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار که او را می خواست!

داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار: کشاورزی از یک پیرمرد در روستا پول قرض گرفته بود و موفق نشده بود که در زمان مقرر بدهی خود را ادا کند.

این حکایت هم جالبه: داستان اسداله که هم دختر عموشو گرفت، هم دختر پادشاه را!

داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار

پیرمرد طلبکار نزد کشاورز رفت و به صورت اتفاقی دختر بسیار زیبای او را دید. فکری عجیب به سرش زد و تصمیم گرفت نقشه‌اش را عملی کند. پیرمرد به کشاورز گفت: در صورتی که دختر تو با من ازدواج کند من تمامی بدهی تو را می‌بخشم.

برای نشان دادن حسن نیت خود یک کیسه سیاه بر می‌دارم و یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در آن می‌اندازم؛ در صورتی که دختر تو سنگریزه سیاه را از کیسه خارج کند، با من ازدواج می‌کند و من از بدهی تو چشم‌پوشی می‌کنم و آن را می‌بخشم. حال اگر دخترت سنگ‌ریزه سفید را از کیسه خارج نماید، نیازی به ازدواج با من نیست و من باز هم بدهی تو را می‌بخشم. همچنین در صورتی که دختر تو راضی به انجام این کار نشود مجبوری به زندان بروی!

دختر کشاورز از پشت پنجره تمامی صحبت‌های پیرمرد و پدرش را شنید و نقشه‌ای کشید تا بتواند خود و پدرش را از این مخمصه نجات دهد و با پیرمرد طمع کار ازدواج نکند.

پیرمرد دو سنگ‌ریزه از زمین مزرعه برداشت و داخل کیسه‌ای سیاه انداخت. دخترک چشمان بسیار تیز بینی داشت و متوجه شد که پیرمرد حیله‌گر دو سنگریزه سیاه داخل کیسه انداخته است تا دخترک با برداشتن هر یک از آن‌ها مجبور به ازدواج با پیرمرد فریبکار شود! اما سکوت کرد و منتظر ماند تا پدرش او را صدا کند.

پیرمرد کیسه را جلوی دخترک گرفت و از او درخواست کرد یکی از سنگ‌ها را از کیسه بیرون بیاورد و آن را نشان دهد. دخترک دست خود را داخل کیسه کرد و یکی از سنگریزه‌ها را خارج نمود. سریع سنگریزه را به زمین انداخت و وانمود کرد که سنگریزه از دستش لغزیده و به زمین افتاده است.

سپس با ناراحتی گفت: آه من چقدر بی دست و پا هستم، یک سنگ‌ریزه را هم نتوانستم در دستم نگه دارم. حال می‌توانید سنگریزه‌ای که داخل کیسه مانده است را نگاه کنید، اگر سیاه باشد، مشخص می‌شود که سنگریزه‌ای که من برداشتم سفید بوده است.

پیرمرد سنگریزه‌ای که داخل کیسه بود را برداشت و با دیدن سنگریزه سیاه معلوم شد که سنگ‌ریزه‌ای که از دست دخترک افتاده، سفید بوده است. بدین ترتیب پیرمرد طمعکار ناچار شد تا بدهی مرد کشاورز را طبق قولش ببخشد و دخترک نیز با او ازدواج نکند.

این حکایت هم جالبه: داستان بی عقل و با عقل از مثنوی مولوی؛ از پیشم دور شو که این عقل شُوم است!

امیدواریم از داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید حکایات کهن ایرانی، قصه ها، داستانهای ملل و ضرب المثل های عامیانه را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما همچنین هر روزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

این حکایات هم جالبه: 

داستان وزیر نادان و دهقان دانا: داستانی از قدرت خرد در برابر مقام و ثروت!

داستان دزد زیرک و دختر پادشاه!

داستان دزد و مرد روستایی از سری داستان های عامیانه مردم ایران زمین!

حکایت جالب از بین بردن نسل دختر: ستاره‌ای که مرگ پادشاه را پیشگویی کرد!

داستان دختر دل گر از سری داستان های عامیانه مردم ایران زمین!

دختر مراکشی و ساخت خیمه برای امپراتور چین؛ افسانه چینی که توسط دختر مراکش به حقیقت پیوست!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 5 =

دکمه بازگشت به بالا