داستان

داستان دانش ناتمام از مرزبان نامه؛ موعظه های مرد دانشمند و آشپز احمق

قصه آموزنده‌ دانش ناتمام: روزی یکی از دانشمندان درس حکمت می‌گفت و درباره عدالت سخنرانی می‌کرد و در ضمن سخن، برای روشن شدن مطلب، داستان‌ها و مثال‌ها یاد می‌کرد و می‌گفت: همان‌طور که در برابر قانون اجتماعی، همه مردم مساوی و یکسان هستند در قانون طبیعت هم همه‌چیز مساوی و یکسان است، و وزن و ارزش هر چیزی در جای خودش با وزن و ارزش چیزهای دیگر یکی است.

این حکایت هم جالبه: حکایت تنبل و کور از سری داستان های قدیمی ایران زمین!

شب و روز هر دو ازاین‌جهت که اندازه وقت و زمان را معلوم می‌کند یکسان است، و سرما و گرما هرکدام به یک اندازه در زندگی انسان به کار می‌آید، و هر چیزی وقتی به یک انداز معین و معلوم به کار برده شود سودمند است. ارزش هر چیزی را باید به یک اندازه شناخت و در تمام کارها عدالت و مساوات را رعایت باید کرد و…

داستان دانش ناتمام

اتفاقاً یک آشپز بی‌سواد و ساده‌دل در میان شنوندگان حاضر بود که در خانه‌ی دانشمند طباخی می‌کرد. طباخ عامی وقتی این حرف‌ها را شنید با خود گفت: از قراری که استاد می‌گوید همه‌چیز باهم مساوی است و وزن و اندازه هر چیزی باید یکسان باشد و چون آن روز گفته بودند آبگوشت زیره بپزد برای اینکه مطابق دستور حکمت رفتار کرده باشد ازآنچه در پختن آبگوشت لازم بود از گوشت و نخود و زیره و نمک و پیاز و آب و ادویه همه را به یک وزن مساوی در دیگ ریخت و چون پخته شد در ظرفی ریخت و پیش استاد برد.

استاد گفت: این چیست که پخته‌ای؟

طباخ گفت: این آبگوشت زیره است!

داستان دانش ناتمام-1

این حکایت هم جالبه: داستان دو برادر دوقلو و یک عشق پاک؛ افسانه ای زیبا از کشور ویتنام

استاد گفت: آخر این چه آبگوشتی است که آبش تمام شده، گوشتش خشک شده، از شوری چون خاک شوره‌زار و از تیزی و تندی پیاز و زیره و ادویه بدبو و بدمزه و دل‌آزار است، مگر اندازه هر چیزی را فراموش کرده‌ای؟

طباخ گفت: نه، فراموش نکرده‌ام، من همیشه آب را سه برابر گوشت، و نمک و ادویه و پیاز را خیلی کم می‌ریختم. ولی امروز مطابق دستور حکیمانه شما خواستم حکمت و عدالت را به کار برده باشم و همه را به یک اندازه ریختم.

استاد گفت: ای آدم نادان، من کی گفتم همه را به یک اندازه مساوی بریز!

طباخ گفت: شما در سخنرانی امروز گفتید که وزن و ارزش هر چیزی به‌جای خودش با چیزهای دیگر مساوی است و در همه کارها عدالت و مساوات را باید رعایت کرد، من هم همین کار را کردم!

استاد گفت: بله، من این را گفتم هر چیزی به‌جای خودش، اما نگفتم همه‌چیزها در همه‌جا باید مساوی باشد. مقصود من این بود که مثلاً برای پختن یک خوراک آبگوشت ارزش یک‌کاسه آب با ارزش دو مثقال نمکی مساوی است و اگر هر چیزی به یک اندازه معلوم در جای خودش به‌کاربرده شود عدالت و مساوات برقرار می‌شود.

طباخ گفت: آری، من این را نفهمیدم، من چند کلمه «عدالت» و «مساوات» را شنیدم و شنیدم که گفتید ارزش همه‌چیز مساوی است.

استاد گفت: بلی، تو حقیقت مطلب را نفهمیدی و اگر تمام علم‌ها و هنرها به همین آسانی و با شنیدن چند کلمه حاصل می‌شد همه مردم دانشمند بودند. اما من از حکمت سخن می‌گفتم و دستور طباخی نمی‌دادم و نتیجه دانش ناتمام و علم ناقص همین آبگوشت است که می‌بینی!

این حکایت هم جالبه: حکایت احمد تجار: زنی با لبخند گل‌ریز و ارتشی خیالی، پادشاه چین را به زانو درآورد!

امیدواریم از داستان دانش ناتمام خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید حکایات کهن ایرانی، قصه ها، داستانهای ملل و ضرب المثل های عامیانه را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما همچنین هر روزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

این حکایات هم جالبه: 

حکایت چوپان کچل و دختر کدخدا از داستان های قدیمی ایران زمین!

حکایت دو عروس: بره‌ای که زندگی یک مرد را عوض کرد!

حکایت تاجر و غلام سیاه: پادشاه شدن غلام سیاهی که روزگار مردم را سیاه کرد

داستان حضرت سلیمان و جغد!

داستان عابد بی حیا و سگ؛ عابد گرسنه ای که از آتش پرست طلب نان کرد!

داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار که او را می خواست!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + پانزده =

دکمه بازگشت به بالا