داستان

حکایت احمد تجار: زنی با لبخند گل‌ریز و ارتشی خیالی، پادشاه چین را به زانو درآورد!

حکایت احمد تجار: روزى احمد تجار که مرد بسيار ثروتمندى بود براى تجارت عازم چين شد. احمد تجار زنى داشت که هر وقت مى‌خنديد يک دستهٔ گل از دهانش بيرون مى‌ريخت. احمد وقتى به چين رسيد براى آنکه از تجارت او در آنجا جلوگيرى نکنند يک مجمعه پر از جواهرات براى براى شاه چين آماده کرد….

این حکایت هم جالبه: حکایت چوپان کچل و دختر کدخدا از داستان های قدیمی ایران زمین!

حکایت احمد تجار

يکى از نوکرها به احمد تجار گفت: در اين وقت سال، گلى پيدا نمى‌شود. اگر آن دسته گلى راکه از دهان زنت افتاده کنار مجمعه بگذارى شاه حتماً خيلى خوشحال مى‌شود. احمد تجار چنين کرد. وقتى مجمعه را براى شاه بردند.

حاضرين از ديدن گل بسيار تعجب کردند و از شاه قضيه را پرسيدند. وزير که مرد ناقلائى بود گفت: احمد تجار زنى دارد که هر وقت مى‌خندند از دهانش گل بيرون مى‌ريزد. من هم با زن احمد تجار سروسرى دارم.

پادشاه به وزير هفت روز مهلت داد تا براى اثبات حرفش نشانى از بدن زن بياورد و چنانچه حرفش را ثابت کرد کليه دارائى احمد تجار را ضبط کرده و اگر نتوانست ثابت کند خود و خانواده‌اش را در آتش بسوزاند.

وزير به طرف ايران حرکت کرد و خانهٔ احمد تجار را يافت. پيرزنى را ديد و به او پولى داد و گفت که از بدن زن احمد تجار برايم نشانى بياور. روزى پيرزن با زن احمد تجار به حمام رفت و نشانى از بدن زن براى وزير آورد.

وزير خوشحال و خندان راه برگشت را در پيش گرفت. نشانى را براى پادشاه گفت. پادشاه از احمد تجار پرسيد آيا نشانى درست است؛ احمد گفت: بله. همهٔ اموال احمد تجار را ضبط کرد و خودش آواره شد.

نوکرهاى احمد تجار خبر به خانم بردند. خانم همهٔ قضيه را فهميد. فورى دستور داد که تجار و زرگر خوبى آوردند. زن احمد تجار به آنها گفت که مى‌خواهم چند تا خيمه و خرگاه بسازيد که هفتاد جور بدرخشد. يک ماهه همه چيز آماده شد و زن به طرف چين حرکت کرد رفت و رفت تا به آنجا رسيد.

در نزديکى قصر پادشاه خيمه و خرگاه را زد. صبح به پادشاه خبر دادند که خيمه و خرگاهى در نزديکى‌هاى قصر زده‌اند که هفتاد نوع مى‌درخشد. زن احمد تجارنامه‌اى به شاه نوشت که اگر دخترت را به من ندهى با هفتاد ميليون نفوسى که آورده‌ام به جنگ با تو مى‌پردازم.

پادشاه ناچار شد دختر را به وى بدهد. زن احمد تجار خود را به شکل مردى جوان درآورد و به بارگاه شاه رفت و دختر را به‌همراه وزير با خود به ايران آورد. پس از چند منزل که پيش رفتند زن احمد تجار که خود را به‌شکل مرد درآورده بود از وزير پرسيد راجع به زن احمد تجار چه مى‌داني؟

وزير گفت: من اصلاً زن احمد تجار را نديده‌ام. وقتى احمد تجار گل آورد، شيطان زير پوستم رفت و آن حرف را زدم و ديگر نتوانستم عقب بکشم. وقتى به ايران رسيدند زن احمد تجار وزير را وادار کرد که همهٔ حقايق را به مردم بگويد. وزير همه چيز را به مردم گفت.

آنها فهميدند که زن بى‌گناه است. آنگاه زن شکل اصلى خود را نماياند و گفت من زنى هستم که دختر پادشاه چين را براى عروسى با شوهرم به ايران آورده‌ام. احمد تجار که در آن نزديکى‌ها بود وقتى اين حرف‌ها را شنيد بسيار خوشحال شد. زن، دختر شاه چين را به عقد شوهرش درآورد و هر سه به خوشى زندگى کردند.

– احمد تجار
– افسانه‌ها، نمايشنامه‌ها و بازى‌هاى کردى. جلد اول – ص ۶۵
به نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران – جلد اول -على اشرف درويشيان – رضا خندان (مهابادى)

حکایت احمد تجار-1

این حکایت هم جالبه: حکایت دو عروس: بره‌ای که زندگی یک مرد را عوض کرد!

امیدواریم از حکایت احمد تجار خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید حکایات کهن ایرانی، قصه ها، داستانهای ملل و ضرب المثل های عامیانه را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما همچنین هر روزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

این حکایات هم جالبه:

حکایت تاجر و غلام سیاه: پادشاه شدن غلام سیاهی که روزگار مردم را سیاه کرد

داستان حضرت سلیمان و جغد!

داستان عابد بی حیا و سگ؛ عابد گرسنه ای که از آتش پرست طلب نان کرد!

داستان دختر کشاورز و پیرمرد طمعکار که او را می خواست!

داستان بی عقل و با عقل از مثنوی مولوی؛ از پیشم دور شو که این عقل شُوم است!

داستان وزیر نادان و دهقان دانا: داستانی از قدرت خرد در برابر مقام و ثروت!

داستان دزد زیرک و دختر پادشاه!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + 1 =

دکمه بازگشت به بالا