داستان

اصطلاح به جمالت نناز که به تبی بند است، به مالت نناز به شبی بند است از کجا آمده است!؟

به جمالت نناز که به تبی بند است: زیبایی و ثروت یکی از چیزهایی هستند که نمی توان برای همیشه روی آنها حساب باز کرد و فکر کرد که همیشگی و دائمی هستند.

داستان اصطلاح به جمالت نناز که به تبی بند است

داستان به جمالت نناز که به تبی بند است، به مالت نناز به شبی بند است: در گذشته جوانی زندگی می کرد. روزی از روزها جوان از روی دل تنگی شروع به خواندن آوازی کرد. از قضا وزیر و درباریان همان روز به بیرون شهر آمده بودند که ناگهان متوجه ی صدای جوان شدند.

وزیر که چنین شنید شیفته ی صدای لطیف او شد زیرا جوان بسیار زیبا آواز می خواند و غم دلش هر کسی را به گریه وامی داشت. وزیر به دنبال جوان گشت تا اینکه به خانه ی جوان رسید.

جوان هنگامی که وزیر و درباریان با نشان سلطنتی را دید ناگهان ترسید و گمان برد خلافی از وی سرزده است. وزیر به جوان گفت:« ای جوان نترس؛ دلیل آمدن من به اینجا صدای دلنشین تو بوده است و می خواهم تو را همراه خودم به دربار ببرم تا اعلیحضرت هم صدای زیبای تو را بشنود».

پس جوان همراه وزیر راهی دربار شد و در آن جا برای بزرگان و شاه شروع به خواندن کرد و هرگاه آواز می خواند همگی برای دست می زدند و به پایش زر و گوهر می ریختند.

خیلی زود جوان در شهر خود شهرتی بسیار پیدا کرد و به مجلس های بسیاری دعوت می شد و بزرگان شهر از وی می خواستند کمی در مجلسشان حضور یابد و اندکی برایشان آواز بخواند و اما هرکس که چنین درخواستی را از جوان داشت باید پول فراوانی به جوان می داد تا او برایشان اندکی آواز بخواند.

چنین بود که جوان به مرور صاحب مال فراوانی شد و به خود می بالید. روزی از روزها جوان برای استراحت قصد مسافرت به شهری دیگر را کرد، پس به اندازه کافی با خود پول برداشت و راهی جاده ها شد. شب هنگام جوان به بیابانی رسید و خواست شب را در آن جا بماند و استراحت کند تا صبح روز بعد باز هم به راه خود ادامه دهد.

جوان دیگر حتی برای خودش هم آواز نمی خواند زیرا می ترسید صدایش خدشه ای بگیرد و یا اینکه کسی بدون آنکه به او پول بدهد در آن حوالی صدایش را بشنود.

صبح روز بعد که جوان از خواب بیدار شد با شگفتی دید که خبری از پول هایش نیست زیرا شب گذشته راهزنان بی سروصدا همه ی پول های جوان را دزدیده بودند. جوان به ناچار به شهری که در ان نزدیکی بود رفتو چون پولی نداشت برای اسبش علوفه بخرد در کوچه و پس کوچه های شهر با ناراحتی گام بر می داشت و با سوزی دلنشین آواز می خواند.

او که تا دیروز جوانی ثروتمند بود و می توانست خروارها علوفه بخرد اکنون حتی پول خرید مقدار اندکی کاه را نداشت و چنین بود که او پیوسته و با آوازی بلند این عبارت را زمزمه می کرد:« به جمالت نناز که به تبی بند است، به مالت نناز به شبی بند است».

این حکایت هم جالبه: کار از محکم کاری عیب نمی کند؛ داستان مردی که پاهای همسرش را می بست تا بیرون نرود!

امیدواریم از داستان اصطلاح به جمالت نناز که به تبی بند است خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

 

این داستان ها جالبه بخونید:

حکایت بازرگان طماع و هیزم شکن فقیر؛ هیزم شکن فقیری که در شرط بندی با خدا همه چیز بدست آورد!

حکایت کبک و قضاوت گربه: نتیجه اعتماد کردن به هر کس شرایط و عواقبش مرگ است!

اصطلاح از ترس گدایی یک عمر گدایی از کجا آمده است+داستان جالب و شنیدنی

اصطلاح بشنو و باور نکن از کجا آمده است+داستان جالب و شنیدنی!

داستان سبيلش را چرب کرد؛کاری که در زمان صفویه مرسوم بود اما مفهوم اش در عصر قاجار تغییر کرد!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 5 =

دکمه بازگشت به بالا