عجایب

«فردریش نیچه» که بود و چه می‌اندیشید؟

نیچه به عنوان یکی از مهم‌ترین چهره‌های فلسفی عصر خود، تأثیر عمیقی بر شکل‌گیری جریان‌های فکری معاصر گذاشت و هنوز هم راهنمای بسیاری از فیلسوفان معاصر در سنت‌ها و رشته‌های مختلف به شمار می‌رود.

به گزارش فرادید؛ اما نیچه که بود؟ چه می‌اندیشید؟ و فلسفه او چقدر انقلابی بود؟ در ادامه نگاهی می‌اندازیم به زندگی او، تأثیرش بر اندیشه‌ی بشر و دیدگاه‌هایش درباره‌ی اخلاق و حقیقت.

زندگی نیچه

فردریش نیچه در سال ۱۸۴۴ در دهکده‌ی روکِن واقع در شرق آلمان امروزی به دنیا آمد. پدر او یک کشیش بود، بنابراین نیچه در محیطی بسیار مذهبی، حتی فراتر از معیارهای آن دوران، رشد کرد.

او از کودکی استعداد شگفت‌انگیزی در زمینه‌ی تحصیلی نشان داد و ابتدا در دانشگاه بن و سپس در دانشگاه لایپزیگ به تحصیل در رشته‌ی مطالعات کلاسیک پرداخت. نیچه در ۲۴ سالگی و در حالیکه بسیار جوان بود، استاد کامل رشته‌ی زبان‌شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل سوئیس شد؛ او جوان‌ترین استاد رسمی تاریخ در آن زمان بود.

نیچه در ابتدا به واسطه‌ی پژوهش‌هایش درباره‌ی ادبیات یونان باستان به ویژه تراژدی‌ها، مقداری شهرت به دست آورد. اما اثر اصلی او در این زمینه یعنی کتاب «زایش تراژدی» برای بسیاری از همکارانش گیج‌کننده بود و اغلب به عنوان یک شکست تلقی شد.

در دوران تدریس در بازل، نیچه به فلسفه علاقه‌مند شد و کم‌کم تمرکز خود را به این حوزه معطوف کرد. بیشتر دوران کاری نیچه خارج از چارچوب رسمی دانشگاهی سپری شد.

در سال ۱۸۸۹ او دچار فروپاشی شدید ذهنی شد که احتمالاً ناشی از ابتلا به بیماری سیفلیس بود. نیچه سال‌های پایانی عمرش را با مشکلات جدی جسمی و روانی، از جمله زوال عقل، دست و پنجه نرم کرد.

«فردریش نیچه» که بود

درباره‌ی اخلاق و دین

نیچه در بسیاری از بخش‌های فلسفه‌اش تلاشی رادیکال برای زیر سؤال بردن مفاهیم محبوب و دیرینه‌ی فرهنگ، دین مسیحی و فلسفه‌ی غرب انجام داده است. نگاه او به اخلاق از جمله جنبه‌های بسیار مشهور اندیشه‌اش به شمار می‌رود.

از نظر نیچه، اخلاق باید از دریچه‌ی فرهنگ و تاریخ بررسی شود، نه از راه ضرورت عقلانی محض یا وحی الهی. نیچه اخلاق غالب قرن نوزدهم که شدیداً تحت تأثیر مسیحیت بود را نتیجه‌ی کنش افرادی خاص در راستای منافع خود می‌دانست.

او معتقد بود که اخلاق اشرافی (که او آن را به انسان‌های دنیای باستان نسبت می‌داد) بر عمل مستقل و حق قدرتمندان برای رفتار به دلخواه خود تأکید داشت. در مقابل «شورش بردگان» در حوزه‌ی اخلاق، مفاهیمی چون دلسوزی و توجه به دیگران را به سلاحی تبدیل کرد تا نظامی اخلاقی بسازد که در آن بهترین انسان‌ها سرکوب و پست‌ترین‌ها حمایت شوند.

به تعبیر دیگر، نیچه معتقد بود مفاهیمی مانند «ترحّم»، «همدلی» و «یاری کردن دیگران»، به جای اینکه انسان‌ها را از لحاظ اخلاقی ارتقا بدهند باعث زوال اخلاقی و قدرت گرفتن انسان‌های فرومایه شده‌اند؛ انسان‌هایی که از نظر نیچه وجودشان فقط برای ظهور «ابرمرد» ضروری است و باید در خدمت او باشند، نه اینکه خودشان مقام سروری پیدا کنند.

«فردریش نیچه» که بود

درباره‌ی حقیقت

نیچه نه فقط در اخلاق، بلکه در دیگر زمینه‌های فلسفی نیز رویکردی منحصربه‌فرد و متمایز داشت. در مورد «حقیقت» که یکی از اصول دیرپای فلسفه است (هرچند همواره با چالش‌هایی همراه بوده)، نیچه معتقد بود که حقیقت بیشتر پاسخی به یک نیاز عملی انسان‌هاست تا یک ضرورت فکری صرف.

او در ابتدای کتاب «فراتر از نیک و بد» این پرسش را مطرح می‌کند که اصلاً چه چیزی باعث می‌شود حقیقت بر دروغ ترجیح داده شود؟ این پرسشی کاملاً نیچه‌ای است، زیرا پاسخ به آن به‌طور طبیعی انسان را به تناقض می‌کشاند؛ یعنی وسوسه می‌شود بگوید «ترجیح» در کار نیست، حقیقت، حقیقت است و دروغ، دروغ.

با این حال اگر کسی بخواهد به پرسش نیچه پاسخ دهد، وارد حوزه‌ای دشوار و پرچالش می‌شود. نیچه خودش این‌گونه پاسخ می‌دهد که ایده‌ی حقیقت از نظر زیستی برای بقاء انسان‌ها ضرورت داشته است، اما این ضرورت اکنون تقریباً به پایان رسیده است.

از نظر نیچه، انسان مدرن با این پرسش روبروست که در جهانی بدون تکیه بر حقیقت مطلق چه چیزی نیاز واقعی اوست؛ پرسشی که همچنان از مسائل اصلی اندیشه‌ی معاصر به شمار می‌آید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده + چهار =

دکمه بازگشت به بالا