داستان

حکایت بهلول و عطار نابکار؛ درسی که بهلول به عطار داد و حسابی حالش را گرفت!

بهلول و عطار نابکار: بهلول از جمله عارفان و مردانی بود که در هوش و ذکاوت او هیچ شبه ای موجود نیست. داستان ها و حکایات زیادی از او به جا مانده است. این داستان ها آموزنده و جالب هستند. نام اصلی بهلول، ابو وهیب بن عمرو صیرفی کوفی است و در عصر معروف ترین و قدرتمندترین خلیفه عباسی هارون الرشید زندگی می کرد.

با اینکه بسیار دانا بود به او لقب دیوانه داده بودند، در واقع  او خود تظاهر به دیوانگی می کرد تا بتواند راحت تر به هارون و اطرافیانش پند و اندرز دهد. اهل فان امروز با یک داستان زیبا از بهلول همراه شما است. حکایت بهلول و عطار نابکار.

این حکایت هم جالبه: اصطلاح بز خری کردن از کجا آمده است!؟

حکایت بهلول و عطار نابکار

بهلول مشغول گردش در کوچه پس کوچه های شهر بود. ناگاه مردی را دید که غمگین و دل شکسته در گوشه ای نشسته و ناله می کند. به سمت او حرکت کرد، سلام کرد و گفت:

-برادر چرا ناله می کنی! آیا ظلمی به تو شده است که این چنین ناراحت و غمگین نشسته ای!؟

مرد گفت:

-در این شهر غریبم. وارد این شهر شدم. خواستم چند روزی اقامت کنم. در مسافرخانه که بودم، مکان مناسبی برای نگهداری اندوحته و پولم نداشتم. لذا از بیم سرقت، آنها را به صاحب دکان عطاری به امانت سپردم. امروز که مالم را از او طلب کردم، مرا مورد دشنام قرار داد و من را دیوانه خطاب کرد.

بهلول با دقت به سخنان مرد گوش می داد. پس از پیان صحبت های مرد به او گفت:

– غم مخور. من امانت تو را از آن مرد عطار پس خواهم گرفت.

سپس بهلول آدرس دکان عطاری را پرسید و بعد به مرد گفت:

-من فردا نزد عطار می روم. تو نیز در همان لحظه به دکان بیا و امانت خود را طلب کن. آن مرد قبول نمود و رفت.

ادامه حکایت

پس از پایان مکالمه بهلول به دکان عطاری رفت. وارد دکان شد و با صتحب عطاری مشغول صحبت شد:

– قصد سفر به جای دوری دارم. شنیده ام امانت دار خوبی هستی. مقداری از مال و اموالم را در نزد تو به امانت می گذارم. تا اگر خدای نکرده مالم را در سفر از دست دادم، در اینجا مال و اموالی داشته باشم.

-عطار از سخن بهلول خوشحال شد و گفت: به دیده منت. امانت را آورده ای!؟

بهلول گفت:

-نه با خود نیاورده ام. اول گفتم با خود شما صحبت کنم. فردا خدمت می رسم.

بهلول با عطار خداحافظی کرد و به خرابه بازگشت. درون یک کیسه چرمی مقداری خرده آهن و شیشه جای داد و سر کیسه را بست. فردای آن روز در ساعت مشخص به دکان عطاری رفت.

مرد عطار از دیدن کیسه در دست بهلول خوشحال شد.  تصیور می کرد که پول و جواهرات فراوانی درون آن است. در همین حین مرد غریب وارد شد و امانت خود را از عطار طلب نمود. مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت: کیسه امانت این شخص در انبار است. فوری بیاور و به این مرد بده.

شاگرد فوری امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و رفت و دعای خیر برای بهلول کرد.

این حکایت هم جالبه: مرد گدا در بازار؛ حکایت گدایی که ساکنان یک شهر را اُسکول کرد!!

بهلول و عطار نابکار-1

امیدواریم از بهلول و عطار نابکار خوشتان آمده باشد. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله اینترنتی اهل فان مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.

درگیر شدن مغز در بازی های فکری می تواند یک راه سرگرم کننده و عالی برای استراحت از استرس های روزانه باشد. تمرکز ما را از نگرانی‌ها دور می‌کند و به ما اجازه می‌دهد در حالی که هنوز ذهن خود را تمرین می‌دهیم، استراحت کنیم. بازی های فکری اغلب شامل به خاطر سپردن و یادآوری اطلاعات است که به بهبود حفظ حافظه و مهارت های یادآوری کمک می کند.

این می تواند به ویژه برای افراد در هر سنی، از جمله دانش آموزان و افراد مسن مفید باشد. شما هرروزه در مجله اینترنتی اهل فان مطالب متنوعی از انواع تست شخصیت، تست بینایی،هوش تصویری، معمای تصویری را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک اهل فان ما را دنبال کنید.

 

این داستان ها هم جالبن بخوانید:

اصطلاح می گویم نر است می گوید بدوش از کجا آمده است+داستان جذاب

داستان مدیر ورشکسته؛ داستان جالب درباب اینکه اعتماد به نفس می تواند عامل اصلی موفقیت باشد!

اصطلاح از خروس خون تا بوق سگ کار کردن از کجا آمده است+داستان

کشاورز ساده دل و دله دزدها؛ کشاورز ساده ای که سادگی کار دستش داد و کلاه گشادی سرش رفت!

اصطلاح آنچه تو از رو می خوانی، من از بَرَم از کجا آمده است+داستان

اصطلاح خر ما از کرگی دم نداشت از کجا آمده است!؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده + 11 =

دکمه بازگشت به بالا